شبی دارم دراز و تیره همچون تار گیسویت


دلی دارم پریشان همچو موی عنبرین بویت

ز مژگان خارها درجویبار دیدگان بستم


که ماندلخت دل وزصاف اشک آبی زنم کویت

دل دیوانهام ملک ملامت را مسخر کرد


طریق مملکت گیری دلم آموخت ز ابرویت

شمیم مشک تا تاری چه باشد پیش آن کاکل


عبیر و عنبر سارا کجا و زلف جادویت

ز تار موی شبرنگت نموده تیره روز ما


بفرما تا برافروزد فروغی شعلهٔ رویت

دل افسرده ای اسرار زین زهد ریا دارد


چه شد آن برق عالمسوز عشق آتشین خویت